سارا...
داستان ما...
بی خیال دنیاوقانون هاش....
درباره وبلاگ


به نام دوستی. تودنیاطالب سه چیز باش یک گل برای یک روز یک ستاره برای یک شب ویک دوست خوب برای همیشه امیدوارم همیشه لبخندرولباتون جا داشته باشه خوش باشید بااای*

پيوندها
We chat
کاسپین
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان ما... و آدرس terabitia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 14371
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
دختر کوچولو *

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 11:57 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

 
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
 
لرزان گفت : بله خانم؟
 
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
 
دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
 
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
 
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
 
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
 
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
 
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
 
 برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
 
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
 
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
 
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
 
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: