داستان ما...
بی خیال دنیاوقانون هاش....
درباره وبلاگ


به نام دوستی. تودنیاطالب سه چیز باش یک گل برای یک روز یک ستاره برای یک شب ویک دوست خوب برای همیشه امیدوارم همیشه لبخندرولباتون جا داشته باشه خوش باشید بااای*

پيوندها
We chat
کاسپین
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان ما... و آدرس terabitia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 14368
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
دختر کوچولو *

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 15 آذر 1398برچسب:, :: 9:32 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

سلاااام این وب چندتا قانون داره
 
۱-نظر بدین 
 
۲-کپی باذکرمنبع لطفااااا
 
۳-توی نظرا فحش ندین
 
۴-با لبخند واردشن:-)
 
همین مسی بای*

 

 
دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 12:10 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ،،،ﺍﮔﺮ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ .اﮔﺮﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ . اﮔﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ . ﺍﮔﺮ  ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ.اﮔر ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻼﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﻧﺠﯿﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ...ﺍﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﯾﺪ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﻫﺎﯾﻢ ...نبوﺩﻥ ﻫﺎﯾﻢ ... ﺑﺪﯼ ﻫﺎﯾﻢ ... ﻭ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺎﯾﻢ

 
دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 12:0 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 

 
از كنارش گذشتـــم... گفتم: در اين خرابه به دنبال چيستي!؟
 
مات نگاهم کرد و گفت: اين خرابه خانه ي من است! از شـــرم فرو ریختـــم...
 
ناگاه گفت: تو جيرانم را نديدي!؟ دخترم را ... دلبندم كنار خودم بود، تشنه بود،
 
آب ميخواست...
 
گفتمش خودت بردار... كاش نگفته بودم ، كاش نگفته بودم ، كنار خودم بود.
 
 
دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 11:57 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

 
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
 
لرزان گفت : بله خانم؟
 
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
 
دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
 
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
 
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
 
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
 
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
 
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
 
 برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
 
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
 
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
 
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
 
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
 
 
دو شنبه 4 فروردين 1393برچسب:, :: 11:51 AM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 کودکی با پای برهنه بر روی برفها   

 
 ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
 
 نگاه می کرد زنی... در حال عبور او
 
 را دید، او را به داخل فروشگاه برد و 
 
 برایش لباس و کفش خرید و گفت:
 
 مواظب خودت باش کودک پرسید:
 
 ببخشید خانم شما خدا هستید؟
 
 زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
 
 یکی از بنده های خدا هستم.
 
 کودک گفت:
 
می دانستم با او نسبتی داری!!!
 
 
شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 

 
لعنت به من كه ساده دل بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم
لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم
روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من
خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جدايی و بريدن و شكستن
چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز
برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته
روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من
ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من
 
شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 4:37 PM :: نويسنده : دختر کوچولو *
ميدوني قشنگترين حس دنيا چيه ؟
 
اينکه بدوني همون بلايي که سرت آورده..
 
سرش آوردن ...!
 
 
 
 
شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 4:35 PM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!!

 
 
گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:
 
 
 
خـداحـافـظ ...
 
شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 4:32 PM :: نويسنده : دختر کوچولو *
سریعتریننقاشی بود که دیده بودم
 
 
 
در یک چشم بهم زدن روزگارمرا سیاه کرد
 
 
شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 4:29 PM :: نويسنده : دختر کوچولو *

 اي کــاش دلـيـل شـب بيــداري هايـم 

 
بودنت بــود 
 
نــه نبودنـت
 
 
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد